105
به هر نسبت كه انسان پیشرفت كرده، این عقیده راسخ تر شده و روح و معاد، بیش از پیش مورد توجه قرار گرفته. در آثار ظهور بشر، طبعاً اندیشه درباره روح یا چیزی از این قبیل، در ذهن انسان راه یافته، چون وقتی یك آدم، هم نوعش را می دید كه ناگهان بی علت و یا به علتی خشك و سرد به زمین افتاده خواه از خود می پرسید چرا این فرد به این صورت درآمد؟ او هم اكنون چه فرقی با من دارد؟ و همین فرق –بین زنده و مرده- او را به این اصل هدایت می كرده: كه چیزی وجود داشته و اینك از آن مرده گرفته شده و در نتیجه از همان اوایل این «چیز» به هر نام نامیده شود او را به اندیشه های دور و درازی فرو برده ... بعدها در این خصوص جواب هائی به ذهنش رسیده كه هنوز هم می رسد.
مردم عهد باستان برای این پدیده كه با نبودنش انسان به مرده نبدیل می شود.تعبیرات و تشبیهات و فرضیاتی آورده بودند و مثلاً بعضی آن را مثل وزش باد می دانستند كه وجود دارد، ولی دیده نمی شود و به هر حال می توان وجودش را حس كرد. و همین طور آن را مثل هوا می دانستند در قاره اروپا، زبان «سانسكریت» قدیمی ترین زبان است و در این زبان برای روح و هوا یا باد یك كلمه وجود دارد. یعنی در مورد این هر سه كلمه آلمان به كار برده می شود.
در جاوه در میان اقوام قدیمی غرب استرالیا و همین طور در بین سرخپوستان آمریكای شمالی نیز وضـع به همین منوال است یعنی چه بخواهند بگویند روح و چه هوا، یك كلمه را به كار می برند. بنابراین قدیمی ها، روح را عین هوا، یا چیزی شبیه به آن می دانستند.
در تمدن های قدیم قاره اروپا هم با چنین وضعی برخورد می كنیم. مثلاً یونانی ها از یك فعل كه معنی تنفس كردن می دهد كلمه پسیك را مشتق كرده اند. كه به معنی روح است. سپس از همین كلمه لفظ پیس كیكوس را گرفته اند كه منی نفس یا روح را می دهد. و بعدها در زبان های اروپایی كلمه مشتق از معنی علم النفس یا روانشناسی می دهد. همچنین در اشتقاق لغات به یك كلمه دیگر لاتینی می رسیم كه عبارت است از «پنوتو» كه معنی (هوا) می دهد. و به معنی (روح) به كار رفته و در فلسفه كلمه ای از آن آمده كه عبارت است از پنوتولوژی به معنی «علم روح».
در بیـان اینكه روح با هوا در نظر قدیمی ها وجه اشتراكی داشته اند یك لغت دیگر به كمك می آید و آن كلمه «دریح» به معنی باد است. كه از نظر تلفظ با روح مناسبتی دارد. و این لغت ریشه عربی دارد. و به عربی وارد شده. خلاصه این مطلب، آنكه اسنان های اولیه با توسل به اندیشه و تجربه دریافتند كه جسم انسان یك عنصر مادی است ولی زندگی، یك امر غیر مادی و چیزی است به سبك و هوائی مثل باد.
همین اندیشه انسان را به ادراك (روح) رهبری كرد و در این مرحله هم، مثل هر مسأله دیگر كم كم به مدارج ترقی رسید.
وجود روح از دیدگاه انسان های اولیه
-
انسان از همان مراحل بدویت متوجه شد كه گردا شده و نگهدارنده ی بدن چیزی است غیر مادی و از همان جا بود كه برای آن تعبیرات و تشبیهاتی آورد.
به این كشف قانع نشد و به هر نسبت كه در فكرش پیشرفت حاصل آمد و فهمیده تر و متفكرتر شد به یك مسئله دیگر اندیشید و آن اینكه گرداننده بدن هر اسمی كه داشته باشد و هر مشخصاتی كه دارا باشد، ابدی است و این فكر به طور خیلی ساده در ذهنش حلول كرد و بیدار شد.